چرا مدیر شدن اینقدر دشوار است؟
بسیاری از مدیران در ابتدا فکر می کنند که مدیریت دیگران امتداد مدیریت خود خواهد بود. آنها تصور میکنند همان کاری را که قبلا انجام میدادند انجام میدهند …
چرا، برای اکثر کسانی که تازه وارد هستند ، مدیریت موانع شگفت انگیز زیادی را به وجود می آورد و بسیاری از پیش فرض ها و انتظارات را ناکام می گذارد؟
پیشرفت برای کسانی که چالش های پیش روی خود را درک می کنند، سریعتر و آسان تر خواهد بود. پاسخ دارای دو بخش است، بر اساس تحقیقاتی که ما و دیگران انجام داده ایم، مشاهدات خودمان و تجربه شخصی ما.
تفاوت مدیریت با سایر شغل ها
اول، مدیریت با هر کاری که قبلا انجام داده اید متفاوت است. تبدیل شدن به یک مدیر مؤثر به دلیل شکاف بزرگی که کار مدیریت را از کار مجریان فردی جدا می کند دشوار است.
بسیاری از مدیران در ابتدا فکر می کنند که مدیریت دیگران امتداد مدیریت خود خواهد بود. آنها تصور میکنند همان کاری را که قبلا انجام میدادند انجام میدهند، با این تفاوت که کنترل بیشتری بر کار خود و کار دیگران اعمال میکنند.
در عوض، آنها متوجه می شوند که باید یک جهش بزرگ به سوی جهانی جدید و عجیب و غریب بر خلاف هر چیزی که قبلاً با آن مواجه شده اند انجام دهند.
این به ویژه اگر مدیر تولیدی هستید که باید نقشهای مشارکتکننده و مدیر فردی را با هم ترکیب کنید، صادق است. در ابتدا، شما به طور طبیعی تمایل دارید که فکر کنید نقش مدیریتی صرفاً نسخه ای گسترده تر از مدیریت خودتان است. فقط با گذشت زمان و تجربه دردناک خواهید فهمید که کاملاً متفاوت است.
چرا مدیر شدن اینقدر دشوار است؟ / samsystem.me
مدیر شدن مستلزم یادگیری و تغییر شخصی است:
دوم، تبدیل شدن به یک مدیر موثر مستلزم آن است که نه تنها مهارت ها و دانش جدیدی کسب کنید، بلکه تغییرات شخصی دشواری را نیز تجربه کنید.
کسانی که مدیر می شوند باید یاد بگیرند:
که خود و کارشان را متفاوت ببینند. آنها باید ارزش های جدید، خودآگاهی عمیق تر، بلوغ عاطفی افزایش یافته و توانایی اعمال قضاوت عاقلانه را توسعه دهند.
به عنوان مثال، بسیاری از مدیران به دلیل عدم تفویض اختیار متهم به این هستند که افراد کنترل کننده هستند. اما تمایل به کنترل اغلب مشکل نیست.
در عوض، مسئله هویت است. آنها هنوز طرز فکرشان را در مورد خودشان و سهمشان، ارزشی که به عنوان مدیر اضافه می کنند، تغییر نداده اند.
آنها در برابر دست کشیدن از نقش انجامدهنده مقاومت میکنند، زیرا معتقدند، حتی به صورت ناخودآگاه، این هستند. آنها یاد نگرفته اند که خود را به عنوان رئیس ببینند.
در واقع، تبدیل شدن به یک مدیر مستلزم آنقدر یادگیری و تغییر شخصی است که واقعاً یک دگرگونی است، شبیه به دگرگونیهایی که اتفاقات زندگی مانند ترک خانه، پایان مدرسه و شروع شغل، ازدواج یا داشتن فرزند نیاز دارند.
مانند این نقاط عطف عمیق، تبدیل شدن به یک مدیر مؤثر از شما میخواهد که به شیوههای جدید عمل کنید، فکر کنید و احساس کنید. کشف منابع جدید رضایت؛ و نقشها و ادراکهای قدیمی، راحت، اما اکنون منسوخ شده را رها کنید. از شما میخواهد که دوباره به این سؤالات فکر کنید: من کیستم؟ من چه می خواهم؟ چه ارزشی اضافه کنم؟
مدیر شدن یک سفر است – سفری که اکثر مدیران موفق به انجام آن نمی شوند:
چنین تحولی نمی تواند یک شبه رخ دهد. آنقدر زمان و تلاش لازم است که فکر کردن به آن به عنوان یک سفر مفید است. تغییرات به قدری عمیق و شخصی هستند که ریشه دواندن آنها به زمان نیاز دارد، معمولاً سالها.
و نمی توان آنها را آموزش داد. شما و هر مدیر دیگری باید آنها را خودتان بر اساس تجربه خود به عنوان رئیس بسازید. شما با یادگیری و تغییر قدم به قدم در سفر خود پیشرفت می کنید.
در سفر خود کجا هستید؟ برای تبدیل شدن به یک مدیر کاملاً مؤثر چقدر باید پیش بروید؟
متأسفانه، بیشتر مدیران شروع به پیشرفت می کنند، اما بسیاری از آنها – شاید بیشتر – موفق به تکمیل سفر خود نمی شوند. آنها از کسب مهارتها، دانش، ارزشها، نگرش، خودشناسی، قضاوت و شایستگی احساسی کوتاهی میکنند.
اکثر مدیران جدید به دلیل ناراحتی اولیه خود در موقعیت جدید، پذیرای تغییر و یادگیری هستند. اما زمانی که آنها شروع به یادگیری طناب ها می کنند و دیگر از شکست قریب الوقوع نمی ترسند، اغلب از خود راضی می شوند.
هر سازمانی روشهای خود را برای انجام کارها دارد – قوانین سرانگشتی، خطمشیها، شیوههای استاندارد، قوانین و دستورالعملهای ناگفته – مانند «بدون اضافهکاری»، «ترفیع از طریق ارشدیت»، «نزدیک به تعارض» و بسیاری از موارد دیگر.
پس از آموختن، آنها راه هایی برای کنار آمدن هستند و مدیران جدید از آنها برای کنار آمدن استفاده می کنند. آنها به جای رویارویی با مشکل عملکرد، فرم ارزیابی سالانه اجباری را پر می کنند و صرفاً در مورد عبارت با شخص درگیر مذاکره می کنند.
آنها به اندازه کافی برای تامین بودجه انجام می دهند زیرا این تمام چیزی است که از آنها خواسته می شود. در واقع، آنها به آنچه ممکن است فکر نمی کنند و بر آنچه انتظار می رود تمرکز می کنند.
آنها افرادی را استخدام می کنند که به اندازه کافی خوب هستند و با هم ترکیب می شوند. آنها به حدی پیشرفت می کنند که مدیریت دیگر احساس جدید و عجیب نمی کند.
وقتی دیگر از شکست قریب الوقوع نمی ترسند، راحت می شوند. آنها به بدترین معنای کلمه “مدیریت” می کنند. به همین دلیل است که سالها تجربه لزوماً نشان دهنده اثربخشی مدیریت نیست.
مطالعه مفید: سیستم مدیریت ارتباط با مشتری crm
این مطمئناً به دلیل طیف گسترده ای از تسلط در بین مدیران است، حتی آنهایی که تجربه قابل توجهی دارند. بر اساس آنچه دیدهایم، اکثر سازمانها دارای چند مدیر بزرگ، چند مدیر خوب، انبوهی از مدیران متوسط، برخی مدیران ضعیف و برخی مدیران افتضاح هستند.
مانند بسیاری از ما، شما هم احتمالاً در یک زمان، رئیسی داشته اید که بی لیاقتی او شما را به این فکر میاندازد که چگونه چنین فردی میتواند مدیر شود یا باقی بماند.
با توجه به سختی و ناراحتی موجود، زمان و تعهد مورد نیاز، و منابع محدود یا دست نیافتنی کمک در دسترس، اینکه بسیاری از آنها برای تکمیل سفر خود متوقف می شوند، به سختی تعجب آور است. تسلط کامل، مانند هر حرفه جدی، به آرامی به دست می آید و نیازمند پیشرفت مداوم در دنیایی است که چالش ها و فرصت های پیچیده تری را به وجود می آورد.
ما مدیران بسیار شایسته ای را می شناسیم که حتی پس از سال ها تجربه خود را همچنان در حال یادگیری می دانند. این به سختی کمک می کند که بیشتر سازمان ها هم نتوانند کمک اولیه کافی برای مدیران بی تجربه ارائه کنند و هم به ندرت با کاستی های افراد با تجربه روبرو شوند.
آیا به عنوان یک مجری فردی ستاره بودید؟
اگر قبل از اینکه مدیر شوید در کار خود عملکرد بالایی داشتید، ممکن است سفر به سمت مدیریت را بسیار دشوار بدانید.
ستارهها به دلیل موفقیت قبلیشان، بهطور قابلتوجهی تمایلی به کنار گذاشتن نگرشها و شیوههایی که فکر میکنند تا کنون باعث موفقیت آنها شده است، ندارند و تمایلی به تغییر خود ندارند.
آنها نمیدانند چگونه افراد را پرورش دهند یا مربیگری کنند، زیرا خودشان هرگز به مربیگری زیادی نیاز نداشتند یا اینطور معتقدند. آنها نمی دانند چگونه با افرادی که انگیزه ندارند رفتار کنند.
از آنجایی که آنها هرگز شکست نخوردهاند، تمرین کمی برای تأمل و یادگیری از تجربه داشتهاند. جای تعجب نیست که بسیاری از ستاره های سابق به رئیس های متوسط تبدیل می شوند. اگر یک ستاره بودید، آگاه باشید که موفقیتی که باعث ارتقای شما شد، اکنون می تواند علیه شما کار کند.
ستارههای سابق یا نه، اکثر مدیران توسعه را متوقف میکنند، به گمان ما، نه به عنوان یک انتخاب شخصی و آگاهانه. آنها به سادگی بهتر نمی دانند.
آنها که از آنچه برای کاملاً مؤثر بودن، راحت بودن در نقشهایشان لازم است بیاطلاع هستند، و بهطور قابلتوجهی تمایلی به دستخوش تغییرات شخصی گاهی دردناک ندارند، به سادگی معتقدند که به اندازه کافی راه را طی کردهاند.
چگونه میتوانید این واقعیت را توضیح دهید که در مطالعه پشت سر هم، اکثر مدیران خود را «بالاتر از میانگین» ارزیابی میکنند – چگونه همه میتوانند بالاتر از میانگین باشند؟ – و اینکه بسیاری از روسای در بررسیهای 360، خود را بیشتر از افرادی که مدیریت میکنند به عنوان مدیر ارزیابی میکنند.
بیشتر بدانید: سیستم مدیریت انبار
به سختی لازم است به هزینه شرکتی و شخصی همه اینها اشاره کرد. مدیریت ضعیف مستقیماً بر توانایی یک شرکت برای عملکرد، برآوردن نیازهای مشتری، رقابت موفق و نوآوری در دنیای در حال تغییر تأثیر می گذارد. و توانایی مدیران را برای تأثیرگذاری که میخواهند، پیشرفت در حرفهشان و ارضای آرزوهایشان محدود میکند.
با تشکر / سام سیستم
فوق العاده و عالی